انشاهای برگزیده دانش آموزان عزیزم
تاريخ : دو شنبه 24 آذر 1393برچسب:, | 19:14 | نویسنده : مهدی لایموت

محمد باقر حاجی حسینلو(هشتم3)

          سایه ی سنگین زمستان کم کم بر روستا غالب می شود و درختان خود را از بار برگ های خشکیده و لرزان سبک کرده اند. پاییز نیز رو به اتمام است.

          صبحی زیبا اما سرد در شرف وقوع است تا هر چند با اشعه های ضیف خویش گرمی لطیفی را بر پیکر سرد و خشک روستا

بتاباند،دودی حاصل از گرمی یک خانه سر به آسمان برافراشته است.

         دروازه های روستا باز و پذیرای هر رفت و آمدی می باشد تا روستاییانی فداکار و زحمت کش برای کسب روزی حلال مشغول رفت

و آمد شوند. بر بام برخی از خانه ها ساختار گنبدی شکلی وجود دارد که زیبایی خاصی بر روستا بخشیده است.

        در میان بافت قدیمی و خاکی خانه ها بافتی جدید همچون بیگانه ای زیبا سر برافراشته و توجّه همگان را بر خود جلب می کند

انگار برخی از مردمان این دیار حاضرند تا ساختاری جدید بر پیکره ی کهنه و کهنسال این سرزمین بیفزایند . این روستا ی زیبا حصاری

بلند بالا دارد تا مانع هجوم بیگانگان وحشی و خونخوار شود.

         این روستا، روستایی باصفا ، زیبا و صمیمی است و نشان از مردمانی پاک سرشت و با سلیقه دارد که همواره به فکر زیستگاه خود می باشند.

 

                                          موضوع:تماشای طبیعت

    خداوند به انسان دو چشم داد تا درباره  زیبایی های طبیعت اندیشه کرده و به توانایی های ناظم المنظوم پی برده و راه بهشت را

بیابد؛یکی از این آفریده های خدا زمستان ومنظره ی تماشایی آن است.

   دوباره ابرهای زمستان بساط خود را در آسمان باز کرده اند و ننه سرما جامه سفید خود را به دل زمین انداخته و ترکیبی زیبا با آسمان

در آمیخته است.

  کمی دورتر کودکانی،در حال برف بازی و ساختن آدم برفی هستند و خود را از سرمای زمستان پوشانده اند. انگار ذوق بارش برف دل آن

ها را هم به هیجان آورده است.

  خورشید از میان ابر های لایه لایه به بیرون آمده و به ننه سرما سلام داد و سفرهُ طلایی خود را بر روی زمین سفید پوش

انداخت.برخورد پرتوی خورشید با بلور های برف اوج زیبایی این منظره را تشکیل می دهد و در آخراین منظره می توان به چشم های

خمار آلود درختان که باتابش خورشید جان دوباره گرفته و غم از دست دادن برگ های خود را فراموش می کنند اشاره کرد.

  من آرزو می کنم بتوان در روی برف ها قدم بزنم و به توانایی و دانایی خدا بیندیشم.

زمستونِ خدا سرد دمش گم  

 زمینو مثل یخ کرده دمش گم                                        امیر حسین رنجبری هشتم(1)

 

 

سپیده­ دم روستا

سپیده­ دم پاییز بود و من در رختخوابم خوابیده بودم که سرمای اتاق مرا بیدار کرد. برای جمع کردن هیزم از خانه بیرون رفتم روستا واقعاً

ساکت بود حتّی مرغ و خروس­ها هم بیرون نیامده بودند.

طبیعت زیبای روستا، نظرم را به خود جلب کرد، درخت­هایی را که دیگر برگی برای پوشاندن خود نداشتند، می­دیدم. درختان بی­برگ،

روزهای سرد آینده را برایم گوشزد می­کردند. تقریباً تمام اهالی روستا برای زمستان علوفه و علف در بام­هایشان جمع کرده بودند.

در روستای ما خانه­ها طوری بودند که از حیاط بام­های همسایه­ها دیده می­شدند. خانة آقا مسلم با سقف شیروانی چشم می­زد.

من در زیبایی­های روستا غرق شده­بودم که ناگهان نردبان خانه­ای تکان خورد در حالی که دود غلیظی از همان خانه بلند می­شد و من با

دیدن دود تازه یادم آمد که برای چه به بیرون آمده­ام؛ پس راهم را به طرف صحرا کج کردم.

به راستی که پاییز پادشاه فصل­هاست و چه زیباست ترکیب رنگ­های مختلف در این تابلوی بی­نظیر و پر رنگ و نقش طبیعت پاییزی.

محمّد علیقلی پور،هشتم(3)

                                   

 سکوت پاییزی

 دردوردست ها،دردامنه کوه ها،روستایی است که خانه هایی همچون تپه های شنی که کودکان درساحل دریادرست کرده اند،دارد.

    دروپنجره های خانه هاهمچون لانه موش،سوراخ سوراخ هستند.سقف بام خانه ها شیروانی هستندتاهنگام بارش برف

وبوران،آنهاراهمچون شبنم نشسته بربرگ گلی که باوزش بادی برزمین می افتد،برزمین بریزد.

   هنگام غروب است،پلک های خورشیدآرام آرام سنگین می شوندو به خواب فرومی-روند،خورشیدچادر زردرنگ خودرا به آرامی از روی

روستاجمع میکندوماه جای اورامیگیردوچادرسیاه خودراروی روستا پهن میکند.

   تابش نورخورشید سبب شده که ظاهرروستا دلگیر به نظربیاید،سکوت پاییزی همچون ابرمه آلودی همه جارافراگرفته،درختان خشک

برای نجات جان خود برگ هایشان را میریزند.

      باآمدن زمستان جلوه پاییزی خواهدرفت وروستا بازجلوه جدیدی پیداخواهدکرد.

«رحیم کرم نژاد هشتم 3»

موضوع : ساده نویسی

       پیرمردی زیر سقف خانه قدیمی اش دراز کشیده بود. شب بود و خوابش نمی آمد ، با چشمانی باز و خیره شده به سقف داشت

در فکرش گوسفند می شمرد تا خوابش ببرد. از قضای بد ، از سقف خانه خاک و کاهی با هم پایین آمد و درست در چشم پیرمرد فرود

آمد . راه افتاد و به قصد رفتن به پیش پزشک حرکت کرد.

       کوچه ها را یک چشمی کنار گذاشت تا به خانه پزشک رسید و در زد ولی از شانس بدش پزشک در خانه نبود و برای کاری به شهر

دیگری رفته بود. چند قدم آن طرفتر خانه دام پزشکی قرار داشت با خودش گفت : این هم دکتر است حتما چیزی می فهمد و از درمان

آدمیزاد نیز چیزی بلد است. به در خانه اش رفت و درخواست کمک کرد دامپزشک گفت چیزی از درمان آدم نمیداند ولی مرد چاره ای

نداشت هی اصرار میکرد آنقدر خواهش و تمنا کرد تا آخر مرد دامپزشک از دارویی که در چشم چارپایان میریخت در چشم او ریخت و

فردایش مرد کور شد برای شکایت نزد قاضی رفت و از مرد دامپزشک شکایت کرد.

       فردایش دامپزشک و بیمار پیش قاضی حضور پیدا کردند. دامپزشک ماجرا را برای قاضی شرح داد. قاضی پس از خنده ای دستور داد

دامپزشک را آزاد کنند، قاضی گفت: اگر این مرد خر نبود پیش دامپزشک نمی آمد و نمی گفت برای درمانم دارویی را که برای خران

استفاده میکنی ، استفاده کن.

تهیه کننده: رضا علی نژاد

کلاس: هشتم3 

موضوع : تماشای طبیعت

       فصل زمستان است و به رسیدن فصل بهار چند ساعتی مانده است.

به بیرون میروم برای تماشای آمدن عمو نوروز ، پایم را که بیرون میگذارم نسیمی دست پر مهر خود را به روی صورتم میکشد به دوباره به

راهش ادامه میدهد. چند قدمی که جلو میروم پا برهنه ام اما چیزی به جز نشاط در سر تا سر بدنم متوجه نمیشوم پایم سردی گوارایی

به خود میبیند. چشمه ای از زیر پایم رد میشود.سرچشمه اش را میبینم روی آن پروانه هایی در حال بازی با یکدیگر هستند.

       کمی که جلو میروم پرندگانی میبینم که تازه از راه دور و دراز خود برگشته اندو در حال استراحت هستند.تا روی درختان پرواز میکنند 

برای ساختن لانه و چشمان من نمیتواند چشم از آنان بردارد. آن بالا آسمان را میبینم آسمانی صاف و به دور از زشتی با لبخندی زیبا که

همیشه بر لب دارد.

       صدای شر شری میشنوم چشمانم را که تیز میکنم آن دور ها آبشاری میبینم آبشاری به بلندای آسمان و به زیبایی گل آبشاری 

که قطره قطره آب هایش سر سره کنان با هیجان زیادی به سمت زمین می آیند انگار زمین آغوش باز کرده و آن ها را بغل میکند.

       ناگهان....، ناگهان از خواب پریدم چه خواب زیبایی بود . کاش این دنیای ناراحت و اخمو جایش را با آن دنیای همیشه سبز و همیشه

خندان عوض میکرد ،کاش...

       هنوز چند ساعتی به تحویل سال مانده کاش حداقل هم که شده بود میتوانستم عمو نوروز را در خواب ببینم ولی زیبایی های

طبیعت این فرصت را از من دریغ کرد.

تهیه کننده : رضا علی نژاد

کلاس :هشتم 3

 


نظرات شما عزیزان:

بازیچه زمونه
ساعت22:34---10 دی 1393
سلام استاداستاد، مطالب که جای تعریف داردولی یه سوال، چراازگسترده نویسی ضرب المثل چیزی نگذاشته اید؟؟!!
امیدوارم زحمتشو بکشین!! بازهم مرسی.
پاسخ:سلام بازیچه زمونه!چشم.


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: